-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 23 اردیبهشتماه سال 1392 10:02
برگرفته شده از lovelyboy.blog.ir
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 10 اردیبهشتماه سال 1392 18:32
پســـرم، برگ گلــــم، غنچه ی خوشرنگِ دلــــم، دست خود را حلقه کن برگردنـــــم، خنده زن بر چشمهای خستـــه ام، عشق تو آواز صبح زندگیســـت، مهر تو آغاز لطف و بندگـی اســـت، سر گذار برشانه هایِ مـــــادرت، بوسه زن بر گونه هایِ زردِ مــن، خانه ام سبز از صدای شادِ توســت، مادرت مست از نوازشهـایِ توســـــت
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 29 فروردینماه سال 1392 10:59
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 29 فروردینماه سال 1392 10:57
به سراغ من اگر می آیید، پشت هیچستانم. پشت هیچستان جایی است. پشت هیچستان رگ های هوا ، پر قاصد ها ییست که خبر می آرند، از گل واشده ی دورترین بوته ی خاک . روی شنها هم نقشهای سم اسبان سواران ظریفی است که صبح،به سر تپهی معراج شقایق رفتم پشت هیچستان ، چتر خواهش باز است: تا نسیم عطشی در بن برگی بدود، زنگ باران به صدا می آید....
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 29 فروردینماه سال 1392 10:54
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 29 فروردینماه سال 1392 10:52
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 4 بهمنماه سال 1391 10:57
شعر ودل نوشته های تنهایی ۱) در من شناو رند دردهایی که به هیچ زبان ولهجه ایی یارای گفتنش را ندارم زبانم را به لبانم میدوزم وعقلم را از این قفس تنگ ونفرت زا رها میکنم ب ر خودم پیله میکنم پروانه ایی میشوم بدونِ ذره ایی شوق پریدن و در انزوایی متروک میمیرم ۲ ) حرفهایم خیس به دنبال تو در خیابا نهای خالی از هرکس ملول و شب...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 4 بهمنماه سال 1391 10:54
خسته ام از این زندان که نامش زندگیست... پس قشنگی های دنیا دست کیست؟؟ زندگی پژمردن یک برگ نیست... بوسه ای در کوچه های مرگ نیست... زندگی یعنی ترحم داشتن... با شقایق ها تفاهم داشتن...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 26 دیماه سال 1391 15:59
عاشقانه
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 26 دیماه سال 1391 15:53
-
دل به کسی نمی سپارم
سهشنبه 26 دیماه سال 1391 11:23
بس شنیدم داستان بی کسی بس شنیدم قصه دلواپسی قصه عشق از زبان هر کسی گفته اند از نی حکایتها بسی حال بشنو از من این افسانه را داستان این دل دیوانه را چشم هایش بویی از نیرنگ داشت دل دریغا!!!!!!!!!!!!!! سینه ای از سنگ داشت با دلم انگار قصد جنگ داشت گویی از با من نشستن ننگ داشت عاشقم من عاشقم من قصد هیچ انکار نیست لیک با...
-
کبوتر بی بال
سهشنبه 26 دیماه سال 1391 11:20
-
نامه ای به خدا
سهشنبه 26 دیماه سال 1391 11:19
آنگاه که آرزوهایم را به روی دیوار نوشتم نمی دانستم چشم نامحرمی بدان نظارگر است.آنگاه که مشق سکوتم را خواستم بر دیواره های تاریک شب بنویسم طوفانی آمد و آرامش مرا به یغما برد و آنگاه که درد بی کسی هایم را به رودخانه زلال صاف سپردم او با بی اعتنایی از کنار من گذشت و آنگاه که فریادم را بر سر کو ها کشیدم تا بلکه آرام گیرم...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 21 دیماه سال 1391 12:45
-
من وغم
دوشنبه 18 دیماه سال 1391 20:46
خدایا حال هر چه به آسمان می نگرم ستارهای نمی یابم او از این آسمان رفته است بدانم به کدامین اسمانت رفته اس ت خوب می دانم وخوب می دانم که دیگر بر نمی گردد این را زمانی فهمیدم که می رفت این را از رفتنش احساس کردم ولی ای کاش برای یک بار برای آخرین بار به آسمان بر می گشت هرچند کوتاه ای کاش می آمد ومی درخشید برای لحظه ای...
-
برای دخترم
دوشنبه 18 دیماه سال 1391 20:39
دخترم با تو سخن می گویم زندگی در نگهم گلزاریست و تو با قامت چون نیلوفر،شاخه ی پر گل این گلزاری من به چشمان تو یک خرمن گل می بینم گل عفت ، گل صدرنگ امید گل فردای بزرگ گل فردای سپید چشم تو آینه ی روشن فردای من است گل چو پژمرده شود جای ندارد در باغ کس نگیرد زگل مرده سراغ دخترم با تو سخن می گویم دیده بگشای...
-
شعری برای تنهاییم
دوشنبه 18 دیماه سال 1391 20:38
به شمردن روزهای پوچ. آی دوستان بی قید من آی قوهای من! به ترانه ای فرایتان نمی خوانم و به اشک بازتان نمی گردانم، اما غروب ها به ساعت اندوه در نیایشی به یادتان می آورم. تیر مرگ به ناگاه می رسد از شما یکی افتاد و زاغ سیاه دیگری مشغول بوسیدنم شد. هر سال این تنها یکبار رخ می دهد وقتی که یخ ذوب می شود در باغ یکاترین می...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 18 دیماه سال 1391 20:36
خدایا چه غریب است درد بی کسی و چه تنهایم در این غربت که تو هم از من رویگردانی و اینک باز به سوی تو آمدم تا اندکی از درد درونم را برایت باز گویم و خدایا تو بهتر میدانی آنچه درونم است تنهایی و بی کسی ام را دیده ای ,دربه دری و آوارگی ام را و هزارو یک درد که بزرگترینش ناامیدی است .خدایا همه را کنار گذاشته ام اما با...
-
روزگار کودکی
دوشنبه 18 دیماه سال 1391 20:06
-
مادر
دوشنبه 18 دیماه سال 1391 19:54
در بیابانی دور که نروید جز خار که نتوفد جز باد که نخیزد جز مرگ که نجنبد نفسی از نفسی خفته در خاک کسی زیر یک سنگ کبود در دل خاک سیاه میدرخشد دو نگاه که بناکامی ازین محنت گاه کرده افسانه هستی کوتاه باز می خندد مهر باز می تابد ماه باز هم قافله سالار وجود سوی صحرای عدم پوید راه با دلی خسته و غمگین -همه سال- دور ازین جوش و...
-
تنها
دوشنبه 18 دیماه سال 1391 19:45
-
خداخافظی
شنبه 16 دیماه سال 1391 11:54
« ترن» آهسته می لغزید و می برد نگاه حسرت آلودی به همراه سرشکی موج زد در نرگس مست برآمد بر لبی از سینه ای آه «خداحافظ»! لبی جنبید و گفتی که جانی با تنی بدرود می کرد در آنسوی افق، با کوه، خورشید وداعی تلخ و خون آلود می کرد چراغ آفتاب آهسته می مرد جهان در چشم من تاریک می شد قطار آهسته می نالید و می رفت بآغوش افق نزدیک می...
-
جادوی عشق
شنبه 16 دیماه سال 1391 11:50
برو ای عشق میازارم بیش، از تو بیزارم و از کرده خویش من کجا ،این همه رسوایی ها؟،دل دیوانه و شیدایی ها ؟ من کجا ،این همه اندوه کجا؟ ،غم سنگین چنان کوه کجا ؟ من پرستوی بهاران بودم ،عالمی روح و دل و جان بودم تا تو ای عشق به دل جا کردی ،سینه را خانه ی غم ها کردی سوختی بال و پر و جانم را ،آرزوهای فراوانم را دل من خانه...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 16 دیماه سال 1391 11:24
همیشه جایی بود که با دیدنش یاد تو در خاطرم زنده میشد ، همیشه آهنگی بود که با شنیدنش حرفهایت در ذهنم تکرار میشد آن لحظه ها همیشگی نبود ، عشق تو در قلبم ماندنی نبود ، بودنت در کنارم تکرار نشدنی بودمادر
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 16 دیماه سال 1391 11:22
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 16 دیماه سال 1391 11:21
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 16 دیماه سال 1391 11:19
میدانی ... به رویت نیاوردم ... ! از همان زمانی که جای " تو " به " من " گفتی : " شما " فهمیدم پای " او " در میان است ... جمعه 29 فروردین 1391برچسب: متن ادبی , عاشقانه , عکس , عکس عاشقانه , دلنوشته , اس ام
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 15 دیماه سال 1391 16:49
روزی خواهم امد وپیامی حواهم داد .در رگها نور حواهم ریحت وصدا حواهم زد. ای سبد هاتان پر حواب سیب اوردم سیب. سیب سرح حورشید
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 15 دیماه سال 1391 16:41
سلام
-
دل نوشته
چهارشنبه 13 دیماه سال 1391 11:55
بلندترین فریاد من در سکوت است . زیباترین رویای من به کابوس تلخ مبدل خواهد شد.بزرگترین درد من هرگز به گوش کسی نخواهد رسید. حتی مادرم. هرگز هویت خود را نخواهم شناخت. وتنها او که مرا ساخته وچنان ساخته که با همه ساخته های او متفاوت باشم.مرا میشناسد.ودیگر هرگز کسی مرا نخواهد شناخت. حتی مادرم.با وحودی که احساس دارم.هرگز...